اصلاح گرى در دين به چه معناست؟ براى كاوش و بررسى نسبت آراى مرحوم مطهرى با اصلاحات دينى توضيح مقدمهاى لازم است كه شايد موجب گردد به ذىالمقدمه زياد پرداخته نشود. مرحوم مطهرى در كتاب اسلام و مقتضيات زمان، در باب دين تمثيل خوبى به كار مىبرد. مىفرمايد: دين همانند آبى است كه از چشمههايى مىجوشد و هرچه اين آب از سرچشمه خود دورتر مىشود، آلودهتر مىشود. در برابر اين آلودگى دو راه حل پيش پاى ماست. يكى اينكه از آن آب كدر استفاده نكنيم، اما راه بهتر آنست كه به تصفيه آن آب بپردازيم. مرحوم مطهرى معتقدند دستگاه تصفيه دين، عقل بشرى است. اين تمثيل مرحوم مطهرى گوياى دو نكته است: اول آنكه لااقل به نظر وى آلودگى دين اجتنابناپذير است و دوم آنكه مىتوان آن را تصفيه، يعنى اصلاح كرد. تا اينجا مورد وفاق بسيارى از افراد است؛ اما بحث از آنجا به اختلاف مىرسد كه كجاى دين فاسد شده است تا قابل اصلاح باشد؟ بحث من پاسخ به اين پرسش است و چون اصلاح دين به هر نحو آن، از تلقى ما از اصل دين ناشى مىشود، لذا ابتدا تلقى خود را از دين عرضه مىكنم. من از واژه دين سه چيز را اراده مىكنم: دين 1، دين 2، دين 3. اين تقسيمبندى براى هر دينى از جمله اسلام صادق است. در بحث حاضر، تقسيمبندى من ناظر به اسلام است. دين 1: در هر دين و مذهبى، سخن كس يا كسانى بىچون و چرا مورد قبول قرار مىگيرد؛ مانند پيامبر (نزد اهل سنت) و چهارده معصوم (نزد شيعيان) و اينان اشخاص غايب تاريخى هستند. مجموع سخنان اين كس يا كسان در مجموعههايى جمع مىآيد كه به آن «كتب مقدسه» گفته مىشود. بر اين اساس، اسلام 1 عبارتست از قرآن و مجموعه احاديث معتبر و مسيحيت 1 مجموعه عهد عتيق و عهد جديد و بوداييت 1 هم عبارت است از متنِ ذمه پادا. دين 2: دين 1 در طول تاريخ به شرح و تفسير نيازمند است. دين 2 مجموعه آثار، رسايل، كتابها و مقالاتى است كه متكلمان، علماى اخلاق، فقها، فيلسوفان، عارفان و ساير علماى دينى به رشته تحرير درآوردهاند. دين 3: تحقق خارجى دين 1 و دين 2، دين 3 را شكل مىدهد. دين 3 مجموعه افعالى است كه پيروان دين در طول تاريخ انجام دادهاند به اضافه آثار و نتايجى كه از افعال دينداران در عرصه عينى و عملى ظهور پيدا كرده است. سه نكته درباره سطوح دين: نخست اينكه فقط دين 1 است كه هر ديندار بايد از آن جهت كه ديندار است آن را قبول داشته باشد. من هيچ وظيفهاى براى دفاع از اسلام 2 و اسلام 3 ندارم. نكته دوم: اگرچه ميان اسلام 1 و 2 و 3 ارتباطهايى وجود دارد، اما جدايىها و تفاوتهايى هم ميان آنها هست. مثال ساده آن اينكه بخش قابل توجهى از ادبيات دينى ما، ادبيات شعرى و عرفان است. اما كيست كه نداند اسلام با شعر و شاعرى مخالف بوده است و قرآن در چند مورد با شعر و شاعرى مخالفت صريح كرده است. نكته سوم: اسلام 3 و به طور كلى دين 3، روى همرفته فاسدتر از اسلام 2 است و به همين ترتيب اسلام 2 فاسدتر از اسلام 1 است و لذا نياز به اصلاحگرى بيشترى دارد؛ لذا از كسى كه قصد اصلاحگرى در دين دارد بايد پرسيد قصد اصلاحگرى در كدام سطح و كدام لايه دين را دارد؟ قصد من آنست كه اصلاحگرى دين را در سطوح سهگانه آن ترسيم كنم. اصلاحگرى سطوح سهگانه دين اصلاحگرى در دين 1: در دين 1 دو موضع براى اصلاح وجود دارد: نخست قداست متون مذهبى كه علىالظاهر ناشى از صاحبان آن متون است كه خود فارغ از چون و چرا هستند. بايد پرسيد آيا تلقى ما از اين كسان درست است يا نه؟ آيا تلقى ما از عصمت درست است يا نه؟ تلقى ما از علم غيب معصوم و يا از مفهوم ولايت تكوينى معصومينعليهمالسلام درست است يا نه؟ موضع ديگر در دين 1 آن است كه چون متون مقدس نهايتاً همانند متون تاريخى هستند، همان چون و چرايى كه در مورد ساير متون تاريخى مىتوان انجام داد، در مورد اصالت و اعتبار سند اين متون مقدس هم از آن جهت كه تاريخىاند مىتوان اعمال كرد. به هر حال دومين موضع براى اصلاحگرى در دين 1، نقد تاريخى متنى و فرامتنى كتاب مقدس است. اصلاحگرى در دين 2: در دين 2 هم در دو موضع مىتوان به اصلاحگرى و مداقه پرداخت. يكى اينكه آيا مفسران و شارحان دين، تلقى درستى از متون مقدس و معانى مندرج در آنها داشتهاند يا نه؟ در موارد تعارض بين متون مقدس و حكم بيّن عقل، چه بايد كرد و تلقى مفسران در اين موارد چگونه بوده است؟ مورد دوم براى مداقه و اصلاح در دين2 آن است كه به پيشفرضهاى علمى، تاريخى و زبانى مفسران و شارحان دين توجه كنيم و نيز اينكه آيا اين مفسران، همه واژهها و مفاهيم دينى را ايضاح كردهاند؟ به نظر من يكى از ادلّه اصلى دورى عملى از دين نزد برخى از دينگريزان، مبهمماندن و ايضاحنكردن مفاهيم دينى است. نكته ديگر براى اصلاح اين سؤال است كه آيا دين 2 از خصلت سازگارى (consistency) برخوردار است يا نه؟ به طور مثال در قرآن آمده است: «ليس للإنسان إلّا ما سعى» يا «لها ما كسبت وعليها ما اكتسبت». بر اين اساس سود و زيان آدمى متوجه به عمل خود اوست. اما مىپرسم اگر اينطور است پس خيراتى كه ما براى اموات انجام مىدهيم به چه معناست و چه سودى براى آنها دارد؟ مثال ديگر آنكه مىگوييم خداوند تغييرناپذير است و از سوى ديگر هم مىگوييم كه خداوند غضبناك و خشنود مىشود. مطلب ديگرى كه در اسلام 2 بايد به اصلاحگرى تن دهد اين است كه آيا در اسلام 2 چيزى كه از جنس خرافه باشد راه پيدا كرده است يا نه؟ از ورود خرافات بايد ممانعت كرد. در اينجا به طور استطرادى به مسأله روحانيان و عالمان مىپردازم. سؤال اين است كه چه پارادايم و چه الگويى بر روحانيان و عالمان دين حاكم است؟ به نظر من چهار پاراديم و چهار الگو قابل تصور است: 1.روحانيان كه شارح و مفسر ديناند فقط پيامرسان هستند. 2. آنان حاكم هستند. 3. قاضى و داور مىباشند. 4. طبيباند. در قرآن كريم در ذيل آيه «اتخذوا احبارهم ورهبانهم ارباباً من دون اللَّه». حديثى از امام محمد باقرعليهالسلام نقل شده است كه شخصى پرسيد آيا واقعاً يهود و نصارا علماى خود را مىپرستيدند؟ حضرت مىفرمايد: منظور آن است كه ايشان با علما و روحانيان خود چنان رفتارى مىكردند كه فقط با خداوند مىتوان آن رفتار را داشت؛ يعنى فقط خدا را مىتوان موجودى دانست كه سخنش فوق چون و چرا باشد؛ در حالىكه اين قوم با علماى خود چنين معاملهاى مىكردند. اين تلقى از روحانيت كه به نظر من روحانيتپرستى است به خودى خود يكى از مواضع اصلاح در دين 2 و اسلام 2 است. البته نقد روحانيتپرستى به معناى روحانيتستيزى نيست. اصلاحگرى در دين 3: به نظر من در اسلام 3 چهار دسته خطا امكان وقوع دارد و لذا چهار نوع اصلاحگرى نيز لازم است. فرد ديندار به چهار شكل ارتباط برقرار مىكند: رابطه هر فرد با خود، با خدا، با ديگران و با جهان. در هر يك از اين ارتباطها نادرستىهايى ممكن است رخ دهد كه عبارتاند از: رابطه هر فرد با خود: نخستين ناراستى در اين مورد احساس بىارزشى فرد است؛ زيرا دين اساساً بر دو چيز، يعنى محدوديتهاى انسان و ديگرى نيازهاى انسان تأكيد بسيار دارد و اين تأكيد به شدت مستعد سوء برداشت است. دومين عارضه، خود محدودسازى است. مورد سوم، خودشيفتگى است كه فرد خود را بيش از آنچه هست بپندارد و مورد ديگر نيز روحيه تقليد و تعبد است؛ رابطه هر فرد با ديگران: ناراستىها در اين حوزه عبارتاند از: پيشداورى در مورد ديگران، برخورد تبعيضآميز (خواه تبعيض دينى و خواه تبعيض غيردينى) و عدم مدارا و تسامح با ديگران؛ رابطه هر فرد با جهان: ناراستىها و خطاهاى ممكن در اين بخش عبارتاند از: تعصب، التقاطگرايى، خرافهپرستى يا سادهانگارى؛ رابطه فرد با خدا: ناراستىها در اين زمينه عبارتاند از: تصورات ناصواب درباره خدا، عقلانىسازى بيش از حد دين، تكهتكه سازى دين، آخرتگرايى، تحجر. به نظر من مرحوم مطهرى در حوزه اسلام 1 هيچ اصلاحگرى نداشته است. در حوزه دين 2 و اسلام 2 به طور جسته و گريخته اصلاحگرىهايى از ايشان شاهديم. اما عمده همت اصلاحگرانه مرحوم مطهرى در حوزه دين 3 و اسلام 3 صورت پذيرفت. اشاره 1. تقسيمبندى ايشان از اسلام به اسلام 1 و 2 و 3 خود جاى تأمل و ترديد دارد. تا كنون شنيده نشده است كه كسى رفتار مؤمنان و عالمان دينى را «اسلام» بخواند و اساساً چگونه مىتوان اعمال متدينان را كه آميزهاى از رفتارهاى گوناگون وبعضاً متناقض است، به اسلام منتسب كرد. تعبير «اسلام 2» نيز با مبناى ايشان چندان سازگار نيست. كسى كه معتقد است ما مىتوانيم قرآن و روايت را فهم و اصلاح كنيم و تنها بايد از آن دفاع كنيم(برخلاف نظريه قبض و بسط كه رابطه ما را با متون دينى منقطع مىشمارد) نمىتواند بر فهمها و برداشتهاى ديگران نام «اسلام» را اطلاق كند. پس بهتر است بگوييم ما با اسلام (يعنى منابع اصيل وحيانى) و تفسيرهاى مختلف از اسلام مواجه هستيم. به هر حال معلوم نيست وجه تسميه اسلام بر مجموعه دوم و سوم چيست؟ 2. اثبات اينكه ميان اسلام 1 و 2 و 3 (به تعبير ايشان) تفاوتهايى وجود دارد، چندان مشكل نيست؛ اما استدلال ايشان به رواج اشعار در فرهنگ دينى درست نيست. هيچ دليلى وجود ندارد كه قرآن كريم همه انواع شعر را مردود شمرده باشد و سيره پيامبر و ائمهعليهمالسلام بهترين شاهد بر اين مدعاست كه قرآن شعرى را مذموم دانسته است كه مايه گمراهى است(يَتَّبِعهم الغاوون) 3. در كلام نويسنده محترم، ناسازگارى ديده مىشود. مىپرسيم: اگر اسلام 1 فاسد است و نيازمند اصلاح (نكته سوم)، پس چگونه بايد آن را قبول داشت و تنها دفاع از آن را وظيفه خود دانست (نكته اول)؟ و اگر از اسلام 1 با آنكه فاسد است، مىتوان دفاع كرد پس چرا از اسلام 2 و 3 نمىتوان دفاع كرد؟ 4. بنا بر نظر ايشان، قرآن و سنت قطعى (اسلام 1) نيز فاسد و نيازمند اصلاح است. اين نكته علاوه بر اينكه با مبانى مسلم اسلامى و با ادله كلامى سخت منافات دارد، از منظر اصول دينشناسى نيز قابل تأمل و ترديد جدى است: الف) اساس دين بر تقدس (sacrity) و مرجعيت (outhority) است. اگر اين دو ويژگى از وحى و دين گرفته شود، پس ديگر از چه روى آن را دين مىناميم؟ و چه فرقى ميان دين و دانشهاى متداول بشرى وجود دارد؟ ب) اگر قرار باشد به زعم نويسنده، متن وحى نيز اصلاح شود، بايد پرسيد كه چه كسى و با چه علم و معرفتى مىتواند كلام خداوند حكيم و عليم را نقد كند؟ اگر دانش محدود بشر براى اصلاح متون دينى كافى است، پس چه نيازى به هدايتگرى دين وجود دارد؟ 5. اين مطلب كه تلقى ما از عصمت و علم غيب و.. چيست، بنابه تعريف نويسنده گرانقدر به اسلام 2 مربوط است، نه به اسلام؛ حال آنكه ايشان اصلاح اين تلقى را از موارد اصلاح اسلامدانستهاند. 6. قرآن كريم يك متن تاريخى صرف نيست كه حجيت و سنديت آن مانند ساير متون تاريخى صرف مورد چالش قرار بگيرد. معجزهبودن قرآن كريم از وجوه گوناگون راه را بر اين نوع شبهات كاملاً بسته است. 7. اولاً «ليس للانسان الا ما سعى...» و «لها ما كسبت وعليها ما اكتسبت» از آيات قرآن، يعنى اسلام 1 است، نه اسلام 2؛ثانياً بهرهبردارى اموات از خيراتى كه زندگان براى آنان مىدهند نيز بر اساس احاديث و سنت، يعنى اسلام 1 است. همچنين مسأله تغييرناپذيربودن خداوند و غضبناكى و خشنودى او نيز از اسلام1 است. حال آنكه نويسنده اين موارد را از نمونههاى نيازمند اصلاح در اسلام 2 مىداند. افزون بر آنكه اين موارد و صدها مورد ديگر از اين دست از ديرباز مورد بحث قرار گرفته و معمولاً پاسخهاى روشن و قانعكنندهاى يافتهاست.
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم مرداد ۱۳۸۵ ساعت 12:55 توسط نویسنده
|
در این وبلاگ تلاش شده تا مقالات مهم سیاسی ارائه گردد.در ضمن دست نوشته های روزانه خوردم نیز گنجانده می شود.