اصلاح گرى در دين به چه معناست؟

منبع: pajoohe.com  22/05/85

 

               

اصلاح گرى در دين به چه معناست؟ براى كاوش و بررسى نسبت آراى مرحوم مطهرى با اصلاحات دينى توضيح مقدمه‏اى لازم است كه شايد موجب گردد به ذى‏المقدمه زياد پرداخته نشود. مرحوم مطهرى در كتاب اسلام و مقتضيات زمان، در باب دين تمثيل خوبى به كار مى‏برد. مى‏فرمايد: دين همانند آبى است كه از چشمه‏هايى مى‏جوشد و هرچه اين آب از سرچشمه خود دورتر مى‏شود، آلوده‏تر مى‏شود. در برابر اين آلودگى دو راه حل پيش پاى ماست. يكى اينكه از آن آب كدر استفاده نكنيم، اما راه بهتر آنست كه به تصفيه آن آب بپردازيم. مرحوم مطهرى معتقدند دستگاه تصفيه دين، عقل بشرى است. اين تمثيل مرحوم مطهرى گوياى دو نكته است: اول آنكه لااقل به نظر وى آلودگى دين اجتناب‏ناپذير است و دوم آنكه مى‏توان آن را تصفيه، يعنى اصلاح كرد. تا اينجا مورد وفاق بسيارى از افراد است؛ اما بحث از آنجا به اختلاف مى‏رسد كه كجاى دين فاسد شده است تا قابل اصلاح باشد؟ بحث من پاسخ به اين پرسش است و چون اصلاح دين به هر نحو آن، از تلقى ما از اصل دين ناشى مى‏شود، لذا ابتدا تلقى خود را از دين عرضه مى‏كنم. من از واژه دين سه چيز را اراده مى‏كنم: دين 1، دين 2، دين 3. اين تقسيم‏بندى براى هر دينى از جمله اسلام صادق است. در بحث حاضر، تقسيم‏بندى من ناظر به اسلام است. دين 1: در هر دين و مذهبى، سخن كس يا كسانى بى‏چون و چرا مورد قبول قرار مى‏گيرد؛ مانند پيامبر (نزد اهل سنت) و چهارده معصوم (نزد شيعيان) و اينان اشخاص غايب تاريخى هستند. مجموع سخنان اين كس يا كسان در مجموعه‏هايى جمع مى‏آيد كه به آن «كتب مقدسه» گفته مى‏شود. بر اين اساس، اسلام 1 عبارتست از قرآن و مجموعه احاديث معتبر و مسيحيت 1 مجموعه عهد عتيق و عهد جديد و بوداييت 1 هم عبارت است از متنِ ذمه پادا. دين 2: دين 1 در طول تاريخ به شرح و تفسير نيازمند است. دين 2 مجموعه آثار، رسايل، كتابها و مقالاتى است كه متكلمان، علماى اخلاق، فقها، فيلسوفان، عارفان و ساير علماى دينى به رشته تحرير درآورده‏اند. دين 3: تحقق خارجى دين 1 و دين 2، دين 3 را شكل مى‏دهد. دين 3 مجموعه افعالى است كه پيروان دين در طول تاريخ انجام داده‏اند به اضافه آثار و نتايجى كه از افعال دينداران در عرصه عينى و عملى ظهور پيدا كرده است. سه نكته درباره سطوح دين: نخست اينكه فقط دين 1 است كه هر ديندار بايد از آن جهت كه ديندار است آن را قبول داشته باشد. من هيچ وظيفه‏اى براى دفاع از اسلام 2 و اسلام 3 ندارم. نكته دوم: اگرچه ميان اسلام 1 و 2 و 3 ارتباطهايى وجود دارد، اما جدايى‏ها و تفاوتهايى هم ميان آنها هست. مثال ساده آن اينكه بخش قابل توجهى از ادبيات دينى ما، ادبيات شعرى و عرفان است. اما كيست كه نداند اسلام با شعر و شاعرى مخالف بوده است و قرآن در چند مورد با شعر و شاعرى مخالفت صريح كرده است. نكته سوم: اسلام 3 و به طور كلى دين 3، روى هم‏رفته فاسدتر از اسلام 2 است و به همين ترتيب اسلام 2 فاسدتر از اسلام 1 است و لذا نياز به اصلاح‏گرى بيشترى دارد؛ لذا از كسى كه قصد اصلاح‏گرى در دين دارد بايد پرسيد قصد اصلاح‏گرى در كدام سطح و كدام لايه دين را دارد؟ قصد من آنست كه اصلاح‏گرى دين را در سطوح سه‏گانه آن ترسيم كنم. اصلاح‏گرى سطوح سه‏گانه دين‏ اصلاح‏گرى در دين 1: در دين 1 دو موضع براى اصلاح وجود دارد: نخست قداست متون مذهبى كه على‏الظاهر ناشى از صاحبان آن متون است كه خود فارغ از چون و چرا هستند. بايد پرسيد آيا تلقى ما از اين كسان درست است يا نه؟ آيا تلقى ما از عصمت درست است يا نه؟ تلقى ما از علم غيب معصوم و يا از مفهوم ولايت تكوينى معصومين‏عليهم‏السلام درست است يا نه؟ موضع ديگر در دين 1 آن است كه چون متون مقدس نهايتاً همانند متون تاريخى هستند، همان چون و چرايى كه در مورد ساير متون تاريخى مى‏توان انجام داد، در مورد اصالت و اعتبار سند اين متون مقدس هم از آن جهت كه تاريخى‏اند مى‏توان اعمال كرد. به هر حال دومين موضع براى اصلاح‏گرى در دين 1، نقد تاريخى متنى و فرامتنى كتاب مقدس است. اصلاح‏گرى در دين 2: در دين 2 هم در دو موضع مى‏توان به اصلاح‏گرى و مداقه پرداخت. يكى اينكه آيا مفسران و شارحان دين، تلقى درستى از متون مقدس و معانى مندرج در آنها داشته‏اند يا نه؟ در موارد تعارض بين متون مقدس و حكم بيّن عقل، چه بايد كرد و تلقى مفسران در اين موارد چگونه بوده است؟ مورد دوم براى مداقه و اصلاح در دين‏2 آن است كه به پيش‏فرضهاى علمى، تاريخى و زبانى مفسران و شارحان دين توجه كنيم و نيز اينكه آيا اين مفسران، همه واژه‏ها و مفاهيم دينى را ايضاح كرده‏اند؟ به نظر من يكى از ادلّه اصلى دورى عملى از دين نزد برخى از دين‏گريزان، مبهم‏ماندن و ايضاح‏نكردن مفاهيم دينى است. نكته ديگر براى اصلاح اين سؤال است كه آيا دين 2 از خصلت سازگارى (consistency) برخوردار است يا نه؟ به طور مثال در قرآن آمده است: «ليس للإنسان إلّا ما سعى» يا «لها ما كسبت وعليها ما اكتسبت». بر اين اساس سود و زيان آدمى متوجه به عمل خود اوست. اما مى‏پرسم اگر اينطور است پس خيراتى كه ما براى اموات انجام مى‏دهيم به چه معناست و چه سودى براى آنها دارد؟ مثال ديگر آنكه مى‏گوييم خداوند تغييرناپذير است و از سوى ديگر هم مى‏گوييم كه خداوند غضبناك و خشنود مى‏شود. مطلب ديگرى كه در اسلام 2 بايد به اصلاح‏گرى تن دهد اين است كه آيا در اسلام 2 چيزى كه از جنس خرافه باشد راه پيدا كرده است يا نه؟ از ورود خرافات بايد ممانعت كرد. در اينجا به طور استطرادى به مسأله روحانيان و عالمان مى‏پردازم. سؤال اين است كه چه پارادايم و چه الگويى بر روحانيان و عالمان دين حاكم است؟ به نظر من چهار پاراديم و چهار الگو قابل تصور است: 1.روحانيان كه شارح و مفسر دين‏اند فقط پيام‏رسان هستند. 2. آنان حاكم هستند. 3. قاضى و داور مى‏باشند. 4. طبيب‏اند. در قرآن كريم در ذيل آيه «اتخذوا احبارهم ورهبانهم ارباباً من دون اللَّه». حديثى از امام محمد باقرعليه‏السلام نقل شده است كه شخصى پرسيد آيا واقعاً يهود و نصارا علماى خود را مى‏پرستيدند؟ حضرت مى‏فرمايد: منظور آن است كه ايشان با علما و روحانيان خود چنان رفتارى مى‏كردند كه فقط با خداوند مى‏توان آن رفتار را داشت؛ يعنى فقط خدا را مى‏توان موجودى دانست كه سخنش فوق چون و چرا باشد؛ در حالى‏كه اين قوم با علماى خود چنين معامله‏اى مى‏كردند. اين تلقى از روحانيت كه به نظر من روحانيت‏پرستى است به خودى خود يكى از مواضع اصلاح در دين 2 و اسلام 2 است. البته نقد روحانيت‏پرستى به معناى روحانيت‏ستيزى نيست. اصلاح‏گرى در دين 3: به نظر من در اسلام 3 چهار دسته خطا امكان وقوع دارد و لذا چهار نوع اصلاح‏گرى نيز لازم است. فرد ديندار به چهار شكل ارتباط برقرار مى‏كند: رابطه هر فرد با خود، با خدا، با ديگران و با جهان. در هر يك از اين ارتباطها نادرستى‏هايى ممكن است رخ دهد كه عبارت‏اند از: رابطه هر فرد با خود: نخستين ناراستى در اين مورد احساس بى‏ارزشى فرد است؛ زيرا دين اساساً بر دو چيز، يعنى محدوديتهاى انسان و ديگرى نيازهاى انسان تأكيد بسيار دارد و اين تأكيد به شدت مستعد سوء برداشت است. دومين عارضه، خود محدودسازى است. مورد سوم، خودشيفتگى است كه فرد خود را بيش از آنچه هست بپندارد و مورد ديگر نيز روحيه تقليد و تعبد است؛ رابطه هر فرد با ديگران: ناراستى‏ها در اين حوزه عبارت‏اند از: پيشداورى در مورد ديگران، برخورد تبعيض‏آميز (خواه تبعيض دينى و خواه تبعيض غيردينى) و عدم مدارا و تسامح با ديگران؛ رابطه هر فرد با جهان: ناراستى‏ها و خطاهاى ممكن در اين بخش عبارت‏اند از: تعصب، التقاطگرايى، خرافه‏پرستى يا ساده‏انگارى؛ رابطه فرد با خدا: ناراستى‏ها در اين زمينه عبارت‏اند از: تصورات ناصواب درباره خدا، عقلانى‏سازى بيش از حد دين، تكه‏تكه سازى دين، آخرت‏گرايى، تحجر. به نظر من مرحوم مطهرى در حوزه اسلام 1 هيچ اصلاح‏گرى نداشته است. در حوزه دين 2 و اسلام 2 به طور جسته و گريخته اصلاح‏گرى‏هايى از ايشان شاهديم. اما عمده همت اصلاحگرانه مرحوم مطهرى در حوزه دين 3 و اسلام 3 صورت پذيرفت. اشاره‏ 1. تقسيم‏بندى ايشان از اسلام به اسلام 1 و 2 و 3 خود جاى تأمل و ترديد دارد. تا كنون شنيده نشده است كه كسى رفتار مؤمنان و عالمان دينى را «اسلام» بخواند و اساساً چگونه مى‏توان اعمال متدينان را كه آميزه‏اى از رفتارهاى گوناگون وبعضاً متناقض است، به اسلام منتسب كرد. تعبير «اسلام 2» نيز با مبناى ايشان چندان سازگار نيست. كسى كه معتقد است ما مى‏توانيم قرآن و روايت را فهم و اصلاح كنيم و تنها بايد از آن دفاع كنيم(برخلاف نظريه قبض و بسط كه رابطه ما را با متون دينى منقطع مى‏شمارد) نمى‏تواند بر فهمها و برداشتهاى ديگران نام «اسلام» را اطلاق كند. پس بهتر است بگوييم ما با اسلام (يعنى منابع اصيل وحيانى) و تفسيرهاى مختلف از اسلام مواجه هستيم. به هر حال معلوم نيست وجه تسميه اسلام بر مجموعه دوم و سوم چيست؟ 2. اثبات اينكه ميان اسلام 1 و 2 و 3 (به تعبير ايشان) تفاوتهايى وجود دارد، چندان مشكل نيست؛ اما استدلال ايشان به رواج اشعار در فرهنگ دينى درست نيست. هيچ دليلى وجود ندارد كه قرآن كريم همه انواع شعر را مردود شمرده باشد و سيره پيامبر و ائمه‏عليهم‏السلام بهترين شاهد بر اين مدعاست كه قرآن شعرى را مذموم دانسته است كه مايه گمراهى است(يَتَّبِعهم الغاوون) 3. در كلام نويسنده محترم، ناسازگارى ديده مى‏شود. مى‏پرسيم: اگر اسلام 1 فاسد است و نيازمند اصلاح (نكته سوم)، پس چگونه بايد آن را قبول داشت و تنها دفاع از آن را وظيفه خود دانست (نكته اول)؟ و اگر از اسلام 1 با آنكه فاسد است، مى‏توان دفاع كرد پس چرا از اسلام 2 و 3 نمى‏توان دفاع كرد؟ 4. بنا بر نظر ايشان، قرآن و سنت قطعى (اسلام 1) نيز فاسد و نيازمند اصلاح است. اين نكته علاوه بر اينكه با مبانى مسلم اسلامى و با ادله كلامى سخت منافات دارد، از منظر اصول دين‏شناسى نيز قابل تأمل و ترديد جدى است: الف) اساس دين بر تقدس (sacrity) و مرجعيت (outhority) است. اگر اين دو ويژگى از وحى و دين گرفته شود، پس ديگر از چه روى آن را دين مى‏ناميم؟ و چه فرقى ميان دين و دانشهاى متداول بشرى وجود دارد؟ ب) اگر قرار باشد به زعم نويسنده، متن وحى نيز اصلاح شود، بايد پرسيد كه چه كسى و با چه علم و معرفتى مى‏تواند كلام خداوند حكيم و عليم را نقد كند؟ اگر دانش محدود بشر براى اصلاح متون دينى كافى است، پس چه نيازى به هدايت‏گرى دين وجود دارد؟ 5. اين مطلب كه تلقى ما از عصمت و علم غيب و.. چيست، بنابه تعريف نويسنده گران‏قدر به اسلام 2 مربوط است، نه به اسلام؛ حال آنكه ايشان اصلاح اين تلقى را از موارد اصلاح اسلامدانسته‏اند. 6. قرآن كريم يك متن تاريخى صرف نيست كه حجيت و سنديت آن مانند ساير متون تاريخى صرف مورد چالش قرار بگيرد. معجزه‏بودن قرآن كريم از وجوه گوناگون راه را بر اين نوع شبهات كاملاً بسته است. 7. اولاً «ليس للانسان الا ما سعى‏...» و «لها ما كسبت وعليها ما اكتسبت» از آيات قرآن، يعنى اسلام 1 است، نه اسلام 2؛ثانياً بهره‏بردارى اموات از خيراتى كه زندگان براى آنان مى‏دهند نيز بر اساس احاديث و سنت، يعنى اسلام 1 است. همچنين مسأله تغييرناپذيربودن خداوند و غضبناكى و خشنودى او نيز از اسلام‏1 است. حال آنكه نويسنده اين موارد را از نمونه‏هاى نيازمند اصلاح در اسلام 2 مى‏داند. افزون بر آنكه اين موارد و صدها مورد ديگر از اين دست از ديرباز مورد بحث قرار گرفته و معمولاً پاسخهاى روشن و قانع‏كننده‏اى يافته‏است.